-
برای تو که هرگز نمی خوانی...
دوشنبه 19 دی 1390 19:33
سلام باز هم سلام این قصه ماست قصه ای که از 1000 سال قبل تا 10000 سال بعد ادامه دارد. هر لحظه در هزار نگاه متولد می شود که تا ابد جاری بماند. من و تو تماشاگر ، انسان ها بازیگر و دنیا راوی ! هر لحظه حس کن تکرارشو با تمام وجودت، با وجودی که به وجود دیگری پیوند خورده. و من با روحی که تشنه ای قطره ای از نوازش توست. می شنوی...
-
دنیای این روزای من
چهارشنبه 24 آذر 1389 02:38
مدت هاست به مترسکی میمانم که خیره به بازیگوشی کلاغ ها سبز و زرد شدن باغ را مینگرد..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذر 1388 22:55
اگه منو دیدید؟
-
آی زندگی سیرم ازت یه روز از همین روزا عمرم رو میگیرم ازت
شنبه 9 خرداد 1388 22:56
خدایا کجایی؟ ها؟ کجایی؟ خسته ام خسته ام خسته ام دیگه از گفتنش هم خسته شدم وقتی کسی محلم نمیذاره.... کم کم امتحانا شروع میشه آخرهای ترم آخره دانشگاه رفتنی که خودم هم نفهمیدم چه جوری شروع شد چه جوری داره تموم میشه اول مرداد کنکور کارشناسیه دولتی به هیچ وجه دیگه آزاد نمیرم تو این دانشگاه من همه چی یاد گرفتم غیر از درس......
-
زندگی
جمعه 2 اسفند 1387 12:49
دلم واسه زندگی کردن بدجوری تنگ شده خسته شدم از بس ادای زنده ها رو در آوردم
-
دلم برای بهشت تنگ شده. یادگاری از حوا ۱/۱/۱
پنجشنبه 9 خرداد 1387 22:37
عشق اولین چیزی بود که به وجود آمد و تنها چیزی ست که با زوال زمین از بین نمیرود! کرگدن گفت:نه ,امکان ندارد.کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند . دم جنبانک گفت:اما پشت تو می خارد.لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است.یکی باید پشت تو را بخاراند.یکی باید حشره های تو را بردارد . کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست...
-
راه بهشت
شنبه 21 اردیبهشت 1387 23:34
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تامردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و...
-
اشک
جمعه 13 اردیبهشت 1387 13:54
بنام خدا قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود . هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست . قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت . قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان...
-
عشق خوب است
یکشنبه 26 اسفند 1386 20:57
همه می گویند عشق خوب است ، لازمه زندگی است ، پایه و اساس وجود است ، پس کجاست این عشق ؟ واقعا بر سر عشق چه آمد ؟ آن که رنگش سرخ بود ، حرارت و انرژی اش زیاد بود ، خواب به چشمانش نمی آمد ، کلی حرف برای گفتن داشت ، دوری اش را نمی توانست تحمل کند ، برای دادن جانش همیشه حاضر بود ، میگفت همه غم و غصه ها مال من ، همه خوبی ها...
-
بغض سکوتت
دوشنبه 15 بهمن 1386 18:29
هنوزم بغض سکوتت برای این دل نوشته ، می تونه بهانه باشه هنوزم" نیاز"و دردت توی متن نانوشته، می تونه ترانه باشه هنوزم فانوس آواز عزیزت شب چراغ روشن خاطره هامه هنوزم تعبیر نغمه ی غریبت بهترین مرهم زخم بی صدامه سینه ی زمینوبشکاف تا ببینی گلدونای "سال قحطی" بی بهارن چشمای خشکیده ی شبزده هامون انتظار اشک آسمونو دارن می تونه...
-
درد تاریکیست درد خواستن
شنبه 22 دی 1386 22:36
من از نهایت شب حرف می زنم , من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم. اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان , چراغی بیاور و یک دریجه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم. من اگر خواستم که باشم چون دوست داشتن را بار دیگر عاشقانه ترانه کنم. معشوق من انسان ساده ایست , انسان ساده ای که من او را در سرزمین عجایب میان...
-
هیچ می خواهم !!
یکشنبه 25 آذر 1386 19:51
خدایا اشک هایم را هیچ می شماری و هر روز قفسم را تنگ تر می کنی لحظاتم ثانیه به ثانیه خالی تر می شوند دستانم روز به روز تنها تر و قدم هایم بی تفاوت تر و تو باز هم وجودم را هیچ می بینی. خواسته ها و نداشته هایم مدام بودنم را به مسخره می گیرند و غرورم را دست می اندازند. هیچ دستی شخصیت پایمال شده ام را از زمین بلند نکرد و...
-
بیاندیش! باید رفت.
چهارشنبه 9 آبان 1386 01:40
باید رفت بیاندیش جمله ایست صادقانه چشمان دقیق و عمیق مرا بنگر چشمان خسته و راستگوی مرا بنگر من از میان تاریکی از کوچه ی سرود عاشق آمده ام و حس دوست داشتن را از تمام قلب های کوچک و عاشق گرفته ام با من بیا تا آن را صمیمانه به جنگل های خاموش و رازدار بسپاریم. تا دگر قلب تنهای مرا به این بهانه نیازاری دیگر با من از عشق...
-
زمان عفونت میاره.
سهشنبه 17 مهر 1386 23:38
دلم می خواد مثل خوهر کوچولوم نقاشی هامو بزارم جلوم ؛ مداد رنگی هامو پخش کنم دورو برم؛بخوابم روی دفترامو و همین جورر مداد ها رو بتراشم. بعد با انگشتام پودر های رنگی رو جمع کنم و با اونا نقاشی هامو رنگ کنم. تا نوک هر انگشتم یه رنگ بشه و صدای مامانم در بیاد که همه جا رو به گند کشیدی. دوباره 2 روز دیگه مامان رو بکشم با...
-
آن شب ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه
سهشنبه 23 مرداد 1386 11:38
شاید اگر آن شب ساعت 12و چهل و پنج دقیقه, با هزاران لحظه فاصله , از پشت آن صفحه بی روح او را ندیده بودم و باور نکرده بودم که من هم میتوانم دوست داشته باشم؛ هنوز نمی داستم این ما هستیم که عشق را انتخاب می کنیم نه عشق ما را. فکر کردم که اگه تنها باشم میتوانم چشمهایش را بهتر پیدا کنم و لبخندش را بهتر به یاد بیاورم و اگر...
-
لالاییت می گمو خوابت نمیره ِ بزرگ می شی گریه کردنت یادت نمیره
یکشنبه 31 تیر 1386 00:56
سلام خدا.خوبی؟ همیشه وقتی کارت داشتم می اومدم این بالا. حالا فقط اومدم که به خودم و خودت ثابت کنم که سرت شلوغه که... دیدی خدا . دیدی سرت شلوغه. دیدی این همه آدم از من بهتر از من مهم تر هست که به بدبختی هاشون برسی. بیخیال من که شاکی نیستم. راستش دیگه برام فرقی هم نمی کنه. این آدم های عوضی ای که آفریدی. به قول یه نفر:...
-
قصه یه دخترک که همه دوستش داشتن و اما اون دوست هیچ کس نبود.
سهشنبه 1 خرداد 1386 16:51
یکی نبود و هیچکی نبود, یه خدا بود و سقف عجیب که همه بهش می گفتن آسمون , یه زمین بود و یه شهر و یه غریب, با یه جاده که مسافری نداشت. توی این شهر غریب , زیر سایه ِ دو تا بید بلند , که هنوز مجنون مجنون نبودن , یه کسی شاید مث یه دخترک همیشه دنبال گمشده ش می گشت. اما اون گمشده شو ندیده بود , فقط از شدت غصه غروبا , یه چیزی...
-
وقتی ناراحتی...
سهشنبه 18 اردیبهشت 1386 21:37
وقتی ناراحتی , وقتی حسابی کلافه ای , خسته ای و تنها. تنها و بی کس. هیچ جارو نداری . یه سقف نیست که زیرش آرامش داشته باشی. هیچ جا جای تو نیست. یا اینکه وقتی حسابی سرزنش شدی , وقتی جرات نداری پاها تو از تو اتاقت بیرون بذاری چون می ترسی , چون حس میکنی امنیت نداری. چون خردت کردن از بس بهت گیر دادن ,از راه رفتن گرفته تا...
-
قاصدک
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 20:14
قاصدک ! هان چه خبر اوردی؟ از کجا وز که خبر اوردی؟ خوش خبر باشی اما گرد بام من و در من بی ثمر میگردی. انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری و نه ز دیاری برو آنجا که بود چشم و گوشی با کسی برو آنجا که ترا منتظرند قاصدک! در دل من همه کورند و کرند. دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم میگوید که دروغی تو...
-
شاکی پرونده سلام
پنجشنبه 12 بهمن 1385 21:18
شاکی پرونده سلام , درسته من متهمم حتی برای متهم شدن پیش تو , هم کَمم قربون قلب مهربونت برم که طاقت غم کسی رو نداره قلبی که نمی تونه اشک نو هیچ چشمی بیاره ببخش که اشکای من هی تورو شاکی میکنه اما فقط این اشکا قلبمو راضی می کنه ببخش اگه یه موقع تورو اذیت کردم , منی که میمیرم برات منی که همیشه شکستم زیر تولد نگات شاکی...
-
ستاره کوله بارتو جمع کن که دیگه شب هم شب نیست
جمعه 29 دی 1385 00:06
واقعا چقدر فرقه بین دنیای ساده و کوچیک من با دنیای بی احساس و پر از هیچ این آدمها!! این همه تضاد بین آرزوهای کوچیک و دست نیافتنی من و خواسته های بزرگ و دست یافتنی دیگران. کسی دیده هیچ وقت بارون با برف همراه بشه؟! سفید یا سیاه بشه؟ اما همه اینقدر سادگی شو دوست دارن. دلم میخواست مثل بارون بودم . ساده بیرنگ اما عاشق....
-
مرگ من فرا رسید
دوشنبه 11 دی 1385 13:00
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار الود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزهای دیگر سایه ای از امروزها و دیروزها مرگ من امشب فرا رسید دیدگانم همچو دالان های تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد...
-
یادم تورا فراموش
چهارشنبه 29 آذر 1385 10:29
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هر گاه زیر پایت خش خش برگ ها را احساس کردی هر گاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی هر گاه کسی صادقانه گفت که دوستت دارد و قلبش برای تو میزند آن لحظه ای که سر دیگری روی شانه هایت آرام گرفت و وقتی دست هایت برای پاک کردن اشکی روی گونه اش کشیدی برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود. نه...
-
اونی که میخواستی ...
یکشنبه 12 آذر 1385 14:22
ا ونی که میخواستی تو غبارا غم شد مرغی شد و پشت حصارا غم شد اسم تورو رو با ل مرغا نوشت رو کنده ی سبز درخت ها نوشت یه روز که بارون می اومد بهش گفت یه روز دیگه رو موج دریا نوشت دریا و موجاش اونو از خودش روند مرغ هوا گم شد و اونو گریوند باد اومدو تو جنگلا قدم زد اسم تورو از همه جا قلم زد ببین جدایی چه به روزش آورد چه...
-
نامه ای برای یک دوست
سهشنبه 30 آبان 1385 22:48
این چند خط را به یاد کسی مینویسم که هواره برای من دوستی عزیز بود و خواهری مهربان مینویسم تا بداند لحظه لحظه ی خاطراتمان تا ابد در خون رگهایم جاریست . تا ابد تا زمانی که خونم جاریست. با تو خیلی راحت غم ها به فراموشی سپرده میشد و گریه ها جایی برای بودن نداشتند. با تو هرگز از خودم نگفتم از گذشته از دلتنگی با تو همیشه...
-
مرگ زمین نزدیک است.
یکشنبه 21 آبان 1385 02:32
تنهایی آهسته قدم بر می داره، مواظبه خلوت سکوت رو بهم نزنه. غم داره کفش ها شو واکس می زنه . تا فردا یه نفر دیگرو له کنه! گناه تو زیر زمین دنبال یه لباس خوش رنگ می گرده ، از همون لباس هایی که شیطان دوخته . چه دقیق اندازه ها رو گرفته ! شیک پوش و ظاهر فریب . خیانت مشغول خواندن کتاب دروغ دنباله یه بهانه ی تازه س. هوای...
-
دورانی که همه ی ما آرزو داریم دوباره تکرار بشه.
شنبه 13 آبان 1385 23:50
وقتی دلتنگ وارد اتاقم می شم از بین عطرهای مختلف فقط یه بو هست که منو می کشونه سمت جالباسی واز بین تموم این لباس ها فقط دست می برم و و یه مانتوگشاد و یه مقنعه سبز رو برمی دارم . می شینم یه گوشه محکم می گیرمشون تو بغلم ؛ دلم می خواد اینقدر توی این سبزها گم بشم تا برسم به درخت های حیاط مدرسه . ازاون بالا که نگاه می کنم...
-
عشق از نگاه کودکان
یکشنبه 7 آبان 1385 18:41
از وقتی مادر بزرگم دچار آرتروز شد دیگه نمی تونست خم بشه و ناخن های پایش رو لاک بزنه . از این به بعد همیشه پدربزرگم این کارو براش انجام میداد، همیشه ، حتی وقتی دستای خودش هم آرتروز شد . این عشق است. 8 ساله وقتی کسی شمارا عاشقانه دوست می دارد شیوه ی بیان اسمت در صدای او متفاوت است و تو می دانی که نامت در لبهای او تا ا...
-
من ... تنهایی .... چشمام .... روحم...
سهشنبه 18 مهر 1385 23:47
صدای زنگ ساعت بازم خواب رو فراری می ده ، ساعت شش ِ. یه عصر دلگیر دیگه و منم تنها. میرم رو بالکن. طبق معمول عصرها کوچه تاریک و آرومه. توی این کوچه انگار هیچ بچه ای نیست ، انگار هیچ بچه ای صدایی نداره، انگار هیچ کس هیچ وقت بچه نبوده. حس می کنی اینجا آدم ها ازاول همین طور بودن. انگار خدا این کوچه رو از 100 سال قبل همین...
-
من از ماه م . شما چطور؟
جمعه 24 شهریور 1385 12:55
هندی ها معتقدند که بسیاری از مشکلات و بیماری های هر کس با توجه به سیاره ای که تحت تاثیر آن متولد شده اند از طریق سنگ ها و جواهرات قیمتی می توان از بین برد. زیرا سنگ ها دارای تششعات کیهانی هستند که با افراد در ارتباطند. باید سنگ مورد نظر به صورت انگشتر در انگشت دوم ( انگشت انگشتری)به صورتی قرار بگیرد که پوست انگشت با...