یک پنجره برایم کافی ست.

همیشه با همه چیز کنار بیا . فرار نکن. به خاطر داشته باش که زمین به طرز احمقانه ای گرد است...

یک پنجره برایم کافی ست.

همیشه با همه چیز کنار بیا . فرار نکن. به خاطر داشته باش که زمین به طرز احمقانه ای گرد است...

زمان عفونت میاره.



دلم می خواد مثل خوهر کوچولوم نقاشی هامو بزارم جلوم ؛ مداد رنگی هامو پخش کنم دورو برم؛بخوابم روی دفترامو و همین جورر مداد ها رو بتراشم. بعد با انگشتام پودر های رنگی رو جمع کنم و با اونا نقاشی هامو رنگ کنم. تا نوک هر انگشتم یه رنگ بشه و صدای مامانم در بیاد که همه جا رو به گند کشیدی. دوباره 2 روز دیگه مامان رو بکشم با زور ببرم تو مغازه تا برام مداد رنگی بخره. بازم فردا نقاشی هامو با خورده رنگ ها رنگ کنم . بازم .....

 

راستی چرا زمان می گذره؟ چرا چرا دنیا می چرخه و آدم ها پیر می شن؟

چرا وقتی زمان می گذره؛ یه چیز هایی قدیمی می شه و یه چیز هایی از
آدم می گذره؟

چرا عاشق شدن و احساس دیگه از مامان و بابام گذشته؟

چرا بازی کردن از من گذشته؟

من می خوام بازم با خورده رنگ مداد رنگی هام نقاشی کنم؛ می خوام اینقدر بتراشم تا تموم شن.

چرا زمان گه می گذره زخم ها عمیق تر می شن؟ چرا خوب نمی شن؟

زمان عفونت می آره؟

چرا ؟

 

از این به بعد می خوام تجربه هامو خیلی کوتاه بنویسم.مطمئن باشید که تجربه شده و واقعا درسته. در چند خط:

 

هیچ وقت فرار نکن چون زمین به طرز احمقانه ای گرد است.

وقتی به دست نیاوردن کسی , چیزی یا یاد کسی ناراحتت می کنه

تا زمانی که جرات نکنی باهاش روبه رو بشی, اون رو تا ابد پشت سرته و آزارت میده.

اما وقتی باهاش رو در رو شدی حتی اگه زجرت بده می بینی که راحت می شی. اون دیگه نیست اما  فقدانش آزارت نمیده. چون تو درش غرق شدی. چون سیراب شدی....



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد