وقتی ناراحتی...

وقتی ناراحتی , وقتی حسابی کلافه ای , خسته ای و تنها.

تنها و بی کس. هیچ جارو نداری . یه سقف نیست که زیرش آرامش داشته باشی.  هیچ جا جای تو نیست.

 

یا اینکه وقتی  حسابی سرزنش شدی ,

وقتی جرات نداری پاها تو از تو اتاقت بیرون بذاری چون

می ترسی , چون حس میکنی امنیت نداری.

 

چون خردت کردن از بس بهت گیر دادن ,از راه رفتن گرفته تا حرف زدن و لباس پوشیدن و غذا خوردنت رو تحقیر کردن!

 

وقتی میخوای سر همه داد بزنی , بگی که چقدر از همه متنفری , بگی که از همه بریدی...

 

وقتی که از همه ی زندگیت میگذری و به خاطر هیچی , اولین و آخرین مهم زندگیتو بدست نیمده از دست میدی.

 

وقتی به خاطر اشتباه دو نفر دیگه. تویی که داری ۱۸ سال تاوان میدی.

وقتی

وقتی

وقتی

 

 

میری تو حیاط ساعت 3 ظهر ,  اینقدر توپ بسکتبال رو می کوبی  زمین تا صدا ی همه در بیاد.

 

میشینی رو  تختت اینقدر مشت می کوبی به تشکت که خودت دلت براش می سوزه.

اما فایده نداره.

میری تو حمام یه تیغ بر میداری آروم میکشی رو دستت , نه رو شاهرگت.

هنوز نمی تونی بری . هیچی نداری با خودت ببری.

بری اون بالا چی بگی؟ خدا من بازم دست خالی اومدم؟

 

فقط چند تا خط نازک و بعد دستاتو میذاری رو زانوت. چشم که باز میکنی , میبینی همین چند تا خط نازک همه جارو سرخ کردن.

 

تازه احساس می کنی راحت شدی , دیگه فریاد خفه شده ای نداری.

 

تو آینه به خودت نگاه میکنی خنده ت می گیره. به تیغ نگاه میکنی , بیچاره احساس گناه میکنه.