یادم تورا فراموش

 



هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هر گاه زیر پایت خش خش برگ ها را احساس کردی

      هر گاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی

           هر گاه کسی صادقانه گفت که دوستت دارد و قلبش برای تو میزند

                 آن لحظه ای که سر دیگری روی شانه هایت آرام گرفت

                       و وقتی دست هایت برای پاک کردن اشکی روی گونه اش کشیدی

 

 برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود.  نه ، به زبان بلکه از ته قلب بگو : "  یادت به خیر..."

 

 اگر کسی سراغ مرا گرفت بگویید رفته است باران ها را تماشا کند.

    واگر اصرار کرد بگویید به دیدن طوفان ها رفته است.

           و اگر باز هم سماجت کرد.. بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد.

 

                  روز دوباره شروع شد و من خسته و تو مثل همیشه کمرنگ

                           نمیدانم آسمان خیالت با من هست یا نه؟ براستی چرا نمیدانم؟

 

شبی تورا پیدا کردم،

     بی انکه حرفی بزنی آهسته مثل ماه به بستر شب گونه ی زندگی من تابیدی.

                بی آنکه از دوست داشتن بگویی من عاشقت شدم. حتی آن زمان که عشق را نمیفهمیدم.

 

و تو از عشق گفتی ،

بی آنکه بدانی من از این شراب مستم.

 

اما

چرا هیچ سپیده ای از پایان شب و فرار ماه خبر نداده بود

                                و چرا من هیچ خورشیدی را پرنور تر از تو نیافتم؟