یک پنجره برایم کافی ست.

همیشه با همه چیز کنار بیا . فرار نکن. به خاطر داشته باش که زمین به طرز احمقانه ای گرد است...

یک پنجره برایم کافی ست.

همیشه با همه چیز کنار بیا . فرار نکن. به خاطر داشته باش که زمین به طرز احمقانه ای گرد است...

اما او نیز خواهد رفت! می دانم که خواهد رفت.



 

     گاهی دست اتفاق را می گیرم تا نیفتد !!!

       گاهی پر و بال افکارم را می چینم و چشمان نگاهم را کور می کنم!!

           دلم را پرواز می دهم تا در دامش اسیر نشود غافل از اینکه او در آسمان شکارش کرده!

 او میرود و دلم را نیز با خود به غریب ترین و آشناترین سرزمین می برد.

                     ومن ِ بی دل می مانم و چشمانی بسته و افکاری ناتوان .

   کاش قبل از رفتن به گنجیشک ها بسپارد برق انتظار

        را در چشمانشان نگه دارندشاید رفتنش را برگشتی دوباره باشد.

 

   کاش قبل از رفتن آگاهش سازم تا وجودم را پس دهد.

       می دانم که نمی توانم.

 

   او خواهد رفت و فرسنگ ها از من دور خواهد شد .

      می دانم که  آنجا به  دیگری سر خواهد سپرد 

          بی آنکه راز من ِ دل سپرده را بداند .

 

  او هرگز علت نگاه معصومانه ام را نفهمید .

    حس نکرد آن همه عشقی را که با یک نگاه به درونش می ریختم .

   نفهمید علت بریدنم را از دنیا.

 

   چشمان نجیبش را از من گرفت بی آنکه بداند بهانه ی بودنم بود .

 

   نمی دانم بی دل چقدر دوام خواهم آورد؟!

     نمی دانم تا کی کلاغ ها با کاج دوست خواهند بود

        و من چند بار دیگر در زمستان به دنیا خواهم آمد؟!

 

   گاهی آنقدر عاشقم

    که ساعت ها دور خیال بودنش می گردم و

         دلم برای دستان گرم و لبخند مهربانش تنگ می شود.

             عجیب است که در میان تمام آینه ها فقط او را می بینم.

 

   و گاهی آنقدر سردم

    که آتشکده ی زندگی را خاموش می کنم و بی خیال چشمانش می شوم.

     عشقم را دار می زنم و گل های  رز را روی پیکرش پرپر می کنم.

        خودم نیز در میان برف ها به خواب زمستانی می روم.

 

 

  گاهی آنقدر شاعرم

    که زیر باران برای پروانه ی خیس شده ای  می گریم .

      تک تک واژه ها را به تعظیمش وا می دارم و

        ماه را مجبور میکنم که فقط و فقط به اتاق او بتابد.

 

   و گاهی آنقدر سنگم

     که تمام شمع هارو می شکنم تا کسی نتونه میز شام شاعرانه ای ترتیب بده و

             حتی دلم برای چشمانی که ممکن است در  تاریکی بسته شود نمی سوزد .

 

        گاهی آنقدر خوبم که ؟                             گاهی آنفدر بد  که ؟



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد